مدیریت

ارایه مطالب مدیریت

مدیریت

ارایه مطالب مدیریت

اعمال شب و روز 25 ذی‌القعده


«دحو الارض» روزی که زمین از کعبه دامن گسترانید

خبرگزاری فارس: به فرموده امیرالمؤمنین(ع) نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد، در بیست وپنجم ذی القعده بود و برای آن اعمالی چون «روزه»، «نماز» و «شب‌زنده‌داری» توصیه شده است.

 خبرگزاری فارس: «دحو الارض» روزی که زمین از کعبه دامن گسترانید

 

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، «دحو الارض» مطابق با بیست و پنجم ماه ذی‌القعده، روزی است که خداوند با نظر به کره زمین، به جهان خاکی حیات بخشید، از این روز، بخش‌هایی از کره زمین ـ که سراسر از آب بود ـ شروع به خشک شدن کرد تا کم کم به شکل یک چهارم خشکی‌های امروزی درآمد.

مطابق روایات، اولین نقطه ای که از زیر آب سر برآورد، مکان کعبه شریف و بیت الله الحرام بود.

«دَحو» به معنای گسترش است و برخی نیز آن را به معنای تکان دادن چیزی از محلِ اصلی اش تفسیر کرده‌اند، منظور از «دحوالارض» (گسترده شدن زمین) این است که در آغاز، تمام سطح زمین را آب‌های حاصل از باران های سیلابیِ نخستین فراگرفته بود، این آب‌ها، به تدریج در گودال‌های زمین جای گرفتند و خشکی‌ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده‌تر شدند.

از سوی دیگر، زمین در آغاز به صورت پستی‌ها و بلندی‌ها یا شیب‌های تند و غیرقابل سکونت بود، بعدها باران‌های سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات زمین را شستند و دره‌ها گستردند، اندک اندک زمین‌هایِ مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان، کشت و زرع پدید آمد، مجموع این گسترده شدن، «دحو الارض» نام‌گذاری می‌شود.

از امیرالمومنین علیه‌السلام روایت شده است که فرمودند: «نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد، در بیست وپنج ذی القعده بود. کسی که در این روز روزه بگیرد و شبش را به عبادت بایستد، عبادت صد سال را که روزش را روزه و شبش را عبادت کرده است خواهد داشت.»

به نظر برخی از مفسران، آیه 30 سوره نازعات «وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا»، به همین واقعه اشاره دارد، گذشته از واقعه دحوالارض، رویدادهای دیگری نیز در این روز رخ داده‌اند که اهمیت آن را دو چندان کرده است؛ از جمله:

- میلاد حضرت ابراهیم علی نبینا وآله وعلیه‌السلام

- میلاد حضرت عیسی مسیح علیه‌السلام

- خروج رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از مدینه به همراه هزاران حاجی به سوی مکه، به قصد حجة الوداع. در این سفر وجود مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها و نیز تمامی همسران پیامبر(ص) نیز ایشان را همراهی می‌کردند.

- در روایتی نیز آمده است که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه‌الشریف در همین روز قیام خواهد کرد.

 اعمال شب و روز دحو الارض

*روزه: یکی از آن چهار روز است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است، در روایتی روزه‏اش مثل روزه هفتاد سال است و در روایت دیگر کفاره هفتاد سال است، هر که این روز را روزه بدارد و شبش را به عبادت به سر آورد از برای او عبادت صد سال نوشته شود، از برای روزه‏دار این روز هر چه در میان آسمان و زمین است استغفار کند، این روزی است که رحمت خدا در آن منتشر شده، از برای عبادت و اجتماع به ذکر خدا در این روز اجر بسیاری است. 

* نماز: نمازی که در کتب شیعه قمیین روایت شده است، آن دو رکعت است، در وقت چاشت در هر رکعت بعد از «حمد»، پنج مرتبه «توحید» و «الشمس» بخواند و بعد از سلام نماز بخواند «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»، پس دعا کند و بخواند «یَا مُقِیلَ الْعَثَرَاتِ أَقِلْنِی عَثْرَتِی یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ أَجِبْ دَعْوَتِی یَا سَامِعَ الْأَصْوَاتِ اسْمَعْ صَوْتِی وَ ارْحَمْنِی وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِی وَ مَا عِنْدِی یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ» .

*دعا: خواندن این دعا است که شیخ در «مصباح» فرموده، خواندن آن مستحب است:

«اللَّهُمَّ دَاحِیَ الْکَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ وَ صَارِفَ اللَّزْبَةِ وَ کَاشِفَ کُلِّ کُرْبَةٍ أَسْأَلُکَ فِی هَذَا الْیَوْمِ مِنْ أَیَّامِکَ الَّتِی أَعْظَمْتَ حَقَّهَا وَ أَقْدَمْتَ سَبْقَهَا وَ جَعَلْتَهَا عِنْدَ الْمُؤْمِنِینَ وَدِیعَةً وَ إِلَیْکَ ذَرِیعَةً وَ بِرَحْمَتِکَ الْوَسِیعَةِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ الْمُنْتَجَبِ فِی الْمِیثَاقِ الْقَرِیبِ یَوْمَ التَّلاقِ فَاتِقِ کُلِّ رَتْقٍ وَ دَاعٍ إِلَی کُلِّ حَقٍّ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَطْهَارِ الْهُدَاةِ الْمَنَارِ دَعَائِمِ الْجَبَّارِ وَ وُلاةِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ أَعْطِنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا مِنْ عَطَائِکَ الْمَخْزُونِ غَیْرَ مَقْطُوعٍ وَ لا مَمْنُوعٍ [مَمْنُونٍ‏] تَجْمَعُ لَنَا بِهِ التَّوْبَةَ وَ حُسْنَ الْأَوْبَةِ یَا خَیْرَ مَدْعُوٍّ وَ أَکْرَمَ مَرْجُوٍّ یَا کَفِیُّ یَا وَفِیُّ یَا مَنْ لُطْفُهُ خَفِیٌّ الْطُفْ لِی بِلُطْفِکَ وَ أَسْعِدْنِی بِعَفْوِکَ وَ أَیِّدْنِی بِنَصْرِکَ وَ لا تُنْسِنِی کَرِیمَ ذِکْرِکَ بِوُلاةِ أَمْرِکَ وَ حَفَظَةِ سِرِّکَ وَ احْفَظْنِی مِنْ شَوَائِبِ الدَّهْرِ إِلَی یَوْمِ الْحَشْرِ وَ النَّشْرِ وَ أَشْهِدْنِی أَوْلِیَاءَکَ عِنْدَ خُرُوجِ نَفْسِی وَ حُلُولِ رَمْسِی وَ انْقِطَاعِ عَمَلِی وَ انْقِضَاءِ أَجَلِی اللَّهُمَّ وَ اذْکُرْنِی عَلَی طُولِ الْبِلَی إِذَا حَلَلْتُ بَیْنَ أَطْبَاقِ الثَّرَی وَ نَسِیَنِیَ النَّاسُونَ مِنَ الْوَرَی وَ أَحْلِلْنِی دَارَ الْمُقَامَةِ وَ بَوِّئْنِی مَنْزِلَ الْکَرَامَةِ وَ اجْعَلْنِی مِنْ مُرَافِقِی أَوْلِیَائِکَ وَ أَهْلِ اجْتِبَائِکَ وَ اصْطِفَائِکَ وَ بَارِکْ لِی فِی لِقَائِکَ وَ ارْزُقْنِی حُسْنَ الْعَمَلِ قَبْلَ حُلُولِ الْأَجَلِ بَرِیئا مِنَ الزَّلَلِ وَ سُوءِ الْخَطَلِ اللَّهُمَّ وَ أَوْرِدْنِی حَوْضَ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اسْقِنِی مِنْهُ مَشْرَبا رَوِیّا سَائِغا هَنِیئا لا أَظْمَأُ بَعْدَهُ وَ لا أُحَلَّأُ وِرْدَهُ وَ لا عَنْهُ أُذَادُ وَ اجْعَلْهُ لِی خَیْرَ زَادٍ وَ أَوْفَی مِیعَادٍ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ اللَّهُمَّ وَ الْعَنْ جَبَابِرَةَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ بِحُقُوقِ [لِحُقُوقِ‏] أَوْلِیَائِکَ الْمُسْتَأْثِرِینَ اللَّهُمَّ وَ اقْصِمْ دَعَائِمَهُمْ وَ أَهْلِکْ أَشْیَاعَهُمْ وَ عَامِلَهُمْ وَ عَجِّلْ مَهَالِکَهُمْ وَ اسْلُبْهُمْ مَمَالِکَهُمْ وَ ضَیِّقْ عَلَیْهِمْ مَسَالِکَهُمْ وَ الْعَنْ مُسَاهِمَهُمْ وَ مُشَارِکَهُمْ اللَّهُمَّ وَ عَجِّلْ فَرَجَ أَوْلِیَائِکَ وَ ارْدُدْ عَلَیْهِمْ مَظَالِمَهُمْ وَ أَظْهِرْ بِالْحَقِّ قَائِمَهُمْ وَ اجْعَلْهُ لِدِینِکَ مُنْتَصِرا وَ بِأَمْرِکَ فِی أَعْدَائِکَ مُؤْتَمِرا اللَّهُمَّ احْفُفْهُ بِمَلائِکَةِ النَّصْرِ وَ بِمَا أَلْقَیْتَ إِلَیْهِ مِنَ الْأَمْرِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ مُنْتَقِما لَکَ حَتَّی تَرْضَی وَ یَعُودَ دِینُکَ بِهِ وَ عَلَی یَدَیْهِ جَدِیدا غَضّا وَ یَمْحَضَ الْحَقَّ مَحْضا وَ یَرْفِضَ الْبَاطِلَ رَفْضا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَ عَلَی جَمِیعِ آبَائِهِ وَ اجْعَلْنَا مِنْ صَحْبِهِ وَ أُسْرَتِهِ وَ ابْعَثْنَا فِی کَرَّتِهِ حَتَّی نَکُونَ فِی زَمَانِهِ مِنْ أَعْوَانِهِ اللَّهُمَّ أَدْرِکْ بِنَا قِیَامَهُ وَ أَشْهِدْنَا أَیَّامَهُ وَ صَلِّ عَلَیْهِ [عَلَی مُحَمَّدٍ] وَ ارْدُدْ إِلَیْنَا سَلامَهُ وَ السَّلامُ عَلَیْهِ [عَلَیْهِمْ‏] وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ». 

انتهای پیام/ک

راز شیعه شدن خانم سونیا ویلییامز فضانورد هندی الاصل آمریکایی تبار

خانم سونیا ویلیامز یک فضانورد هندی الاصل آمریکایی تبار است.

او پس از بازگشت از آخرین سفرخود در سال 2014 از ایستگاه فضایی ناسا. به دین اسلام و مذهب برحق تشیع مشرف شد.

دلیل این تصمیم را از این خانم سوال کردند.

گفت:

در مدت حضورم در ایستگاه ناسا ،زمین را در تاریکی مطلق می دیدم.

ولی هشت نقطه از زمین همیشه نورانی بود.

و دیگر اینکه مدام و بلا انقطاع در آسمان بدون وجود کوچکترین فرکانسی،صدای اذان می آمد.

وقتی به زمین برگشتم.

موقعیت جغرافیایی هشت نقطه نورانی را با دقیق ترین دستگاه های مکان یاب بررسی کردیم.

وآن هشت نقطه نورانی عبارت بود از'

مکه. مدینه . قبرستان بقیع . کربلا.سامرا.کاظمین.نجف.مشهد.

من هیچ راهی جز فرود آوردن سر تعظیم و تسلیم در مقابل اسلام و شیعه نداشتم.

محکومیت انگلیس درمقابل دکترمصدق


می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس درماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود ، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر ازموقع به محل رفت . در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست .

قبل از شروع جلسه ، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست ، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست ..

جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظرایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند ، اما پیرمرداصلاً نگاهش هم نمی کرد .

جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید ، جای شما آن جاست .

کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدادر آمد و گفت :

شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است ؟

نه جناب رییس ، خوب می دانیم جایمان کدام است ..

اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه ؟

او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده وکم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان ...سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت.

با همین ابتکار و حرکت ، عجیب بود که تا انتهای نشست ، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد

درسی از سهراب

  خیــــــــــــلی قشنگه حیفه نخونینش!!!

سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند درس  ومشق خود را

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا

تا بترسند از من و حسابی ببرند

خط کشی آوردم،درهوا چرخاندم...

 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،دومی بدخط بودبر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتادو به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بوداین طرف،

آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کردچون نگاهش کردم ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شدهق هقی کردو سپس ساکت شد...

همچنان می گریید...مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شدزیر یک میز،کنار دیوار،

دفتری پیدا کرد ……گفت : آقا ایناهاش،

دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید ..صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگرسوی من می آیند...

خجل و دل نگران، منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،

گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خداوقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش،

متورم شده است

درد سختی دارد،

می بریمش دکتر

با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر .

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام .

او به من یاد بداد  درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من

عصبانی باشم

با محبت شاید،گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...

          با خشونت هرگز...

          با خشونت هرگز...

سهراب سپهری

داستان واقعی از یه دختر پاک که پاک بودنشو ازش گرفتن


 سلام امیدوارم هیچکس به این مصیبت من گرفتار نشه . من یه دختر 20 سالم  ببخشید نمیتونم اسممو بگم الان که دارم مینویسم داره دستام میلرزه ! من دانشجوی دانشکده دولتی زاهدانم داستانمو خلاصه میکنم چون حتی از نوشتن در بارش حالم بهم میخوره . من تو اون دانشگاه با یه پسر اشنا شدم هم دانشگاهی و بقولی هم کلاسیم بود بعد یه مدت کاملا باهم راحت شده بودیم به جورایی دوسش داشتم اونم این حسو نسبت به من داشت . یه روز که تازه از کلاسا خلاص شده بودم محسن زنگ زد گف میای بریم بیرون امروز کلاس ندارمو حوصلم سر رفته منم که بش اعتماد داشتمو  و حوصله منم سر رفته بود گفتم چشم عشقم یه نیم ساعت دیگه بیا دنبالم تا اماده شم. منم اماده شدم محسن اومد دنبالم . رفتم پایین دم در خوابگا منتظرم بود. رفتم سوار ماشین شدم گف کجا دوس داری بریم عزیزدل محسن من گفتم هر جا شما بگی. گف نه تو بگو گفتم باشه بریم فالوده بزنیم رفتیمو فالوده خوردیم اومدم سوار ماشین شدیم محسن یه جور دیگه بود گف امروز میخوام بریم خونه ما خونمون کسی نیس گفتم نه چون واقعا ترسیده بودم از یه طرفی ام بش اعتماد داشتم با کلی خواهش قبول کردم . تو راه هی اس بازی میکرد دلم شور میزد ولی نمیخواسم دلشو بشکنم که کاش پام میشکس نمیرفتم . در خونه که رسیدیم ماشین جلو در خونه پارک کرد با ترس قدم قدم رفتم داخل . نشسم محسن واسم آب اورد گف من دیگه خسه شدم یه ساله که باهمیم حتی یه بوسم ندادی بم. بش گفتم گمشو بچه پررو فک کردم شوخی میکنه . دیدم رف در قفل کرد اومد جلوم نشس گفتم محسن چیکار داری میکنی کثافت با یه لحنی گف میخوام بکنم . اشکام داشت میریخت هی التماسش میکردم بزاره برم هی  گریه هی میلرزیدم ولی اون... گف بی سرو صدا کارمون میکنم میریم تهدید کرد اگ نزاره ازت فیلم میگیرم پخش میکنم تو خوابگاه آبروم در خطر بود اما از خدام میترسیدم اما اون بزور لباسام در اورد بم تجاوز کرد . هی بش فحش میدادم گفتم حالا بزار برم دیگه داشتم از حال میرفتم که گف هنوز مونده که همون ان یکی از اتاق اومد بیرون دیگه چشام  تاریک شد از حال رفتم وقتی بهوش اومدم بکارتم از دس داده بودم تو بیمارستان بودم. قید درس دانشگاه زدم اومدم خونه . گوشیمم خاموش کردم و شده بودم گوشه گیر اتاقم که یه روز گوشی خونه زنگ خورد گوشیو برداشتم گفتم الو که دیدم محسن عوضی بود منگ منگ میکردم که گف بی سرصدا برگرد . اگه برنگردی ازت فیلم دارم فیلمت رو به بابات میرسونم تو خوابگاه هم پخشش میکنم. از ترس آبرو خونوادم دوباره برگشتم زاهدان اون عوضی هر روز ازم سوء استفاده میکرد با  رفیقاش شده بودم یه هرزه یه جنده . چن بار رگمو زدم اما بی فایده بود .یه روز قید همه چیو  زدم و به خونوادم همه چیو گفتم خیلی سخت بود اما سخت تر از هرزگیو جندگی نبود . من ازشون حامله شده بودم و بچه رو انداختم و از محسن شکایت کردیم الانم بش حبس ابد دادن فکر نکنین این  داستانو ساده نوشتم نه از خدا میخوام هیشکی حال منو نداشته باشه. ازتون خواهش میکنم به این پسرای عوضی اعتماد نکنین بخدا همشون دنبال هوسن هوس هوس هوس. از همتون میخوام این داستانو واسه همه بگید تا حداقل کسی دیگه مثل من نشه ازتون خواهش میکنم .واسم دعا کنید . خواهش میکنم این داستانو واسه همه بفرستین خواهش میکنم