مدیریت

ارایه مطالب مدیریت

مدیریت

ارایه مطالب مدیریت

درسی از سهراب

  خیــــــــــــلی قشنگه حیفه نخونینش!!!

سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند درس  ومشق خود را

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا

تا بترسند از من و حسابی ببرند

خط کشی آوردم،درهوا چرخاندم...

 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،دومی بدخط بودبر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتادو به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بوداین طرف،

آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کردچون نگاهش کردم ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شدهق هقی کردو سپس ساکت شد...

همچنان می گریید...مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شدزیر یک میز،کنار دیوار،

دفتری پیدا کرد ……گفت : آقا ایناهاش،

دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید ..صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگرسوی من می آیند...

خجل و دل نگران، منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،

گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خداوقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش،

متورم شده است

درد سختی دارد،

می بریمش دکتر

با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر .

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام .

او به من یاد بداد  درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من

عصبانی باشم

با محبت شاید،گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...

          با خشونت هرگز...

          با خشونت هرگز...

سهراب سپهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.